مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید:
نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.
کشیش گفت:
بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم.
خوک روزی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی.
اما در مورد من چی؟...
من همه چیز خودم را به آنها می دهم از گوشت ران گرفته تا سینه ام را. حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست می کنند. با وجود این کسی از من خوشش نمی آید. علتش چیست؟
می دانی جواب گاو چه بود؟
جوابش این بود:
شاید علتش این باشد که
"هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم"
عارفے را گفتند :
فلانی قادر است پرواز کند...
گفت :اینکه مهم نیست
مگس هم میپرد...
گفتند :فلانے را چه میگویے؟
روی آب راه میرود!
گفت:
اهمیتے ندارد
تکه ای چوب نیز همین کار را میکند.
گفتند :پس ازنظر توشاهکار چیست ؟
گفت :اینکه در میان مردم زندگے کنے
ولے هیچگاه
به کسے زخم زبان نزنے ،
دروغ نگویے ،کلک نزنے و سو استفاده نکنے
و کسے را از خود نرنجانے
"این شاهکار است"
بی ارزشترین نوع افتخار
افتخار به داشتن ویژگیهایی است
که خود انسان در داشتنشان هیچ نقشی ندارد؛ مثل : چهره، قد، رنگ چشم، ملیت، ثروت خانوادگی و خیلی چیزای دیگه...
از چیزایی که خودتان به دست آوردید حرف بزنید.. مثل : انسانیت، شعور، مهربانی، گذشت، صداقت و ...
آدمی را آدمیت لازم است
عود را گر بو نباشد هیزم است.
عصر جدول هاى خالى
پارك هاى اين حوالى
پرسه هاى بى خيالى
نيمكت هاى خمارى
رو نوشت روز ها را،
روى هم سنجاق كردم:
شنبه هاى بى پناهى
جمعه هاى بى قرارى..!!
# قيصر امين پور