| ×کافه ادبیات× |
| ۴۴۲ پست |
| ۲۱۵ مشترک |
| ۶۰ پسند |
| عمومی |
مبنای تعداد کاربر | رتبه ۳۵ |
مبنای تعداد هوادار | رتبه ۶۴ |
مبنای تعداد ارسال | رتبه ۱۰۵ |
تا که نامت بر زبان آمد ، زبان آتش گرفت
سوختم چندان که مغز استخوان آتش گرفت
حیدر آمدخاک همچون باد ، گرم گریه شد
خواست تا غسلت دهد ، آب روان آتش گرفت
ایام ایام مادرمه ..
حرمت نگه میدارم حرفی نمیزنم
کاری با تو یا اون آقا ندارم ..
چون مدیر هم ازم خواسته حرفی نزنم
پس سرتون تو کار خودتون باشه
و اینکه دوباره تشریف آوردی خوبه
چون خیلیا منتظر بودن تا بهتر بشناسنت
"جالبه الان تو خصوصی گفتن که همه میشناسنت
فقط عده ی اندکی نمیشناسن .."
البته اونا هم زود میفهمن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#همین ..
راستی این یادم رفت بگم
رفیقمو دیدی،برگشته ، دیدم که پستشم لایک کردی
آفرین ، این خودش عذرخواهی بحساب میاد
حداقل برگشتن رفیقم ثابت کرد دود از کُنده بلند میشه
می رفت باشکوه تر از شبــ
همراه گیسوان بلندش
تا باغ های روشن فردا
"یلدا !"
#فریدون_مشیری
هرگز نباید بخشید
کسی را
که به دروغ تو را کنارِ دلش نگه می دارد
و با تو عاشقانه رفتار می کند
تنها به این خاطر که
این روزهایش خالی از آدم است...
| فرید صارمی |
به طناب دار فکر میکنم
دستهای توست
به چاقو پناه میبرم
انگشتانت میشود
و به فنجانی مسموم...
لبهایت
احمقانه است خیال مرگ
کشوری شده ام
که
امپراطوریت در آن
شیوع کرده است
((مریم نظریان))
درمن زنی ست
گرچه پاییـزَش طولانی
گیسوانش را
با یادی از تو
شکوفه می آراید..
((نیلوفر ثانی))
از آن سوی ِدیوار
بیا
تا در وفور ِتو
سبز شوم
ازحصار دلتنگی و تنهایی
دوباره به سمت ِتو آزاد شوم
((نیلوفر ثانی))